دلنبشته های باستانی



نفسم پس میرود. دلم میگیرد. به عکست که نگاه میکنم قلبم از جا کنده میشود. این حالات برای آدم سی و یک ساله سخت و دردناک است. دیروز گردش کوتاهی با تو داشتم، در جاییکه سال پیش در بندش بودم.

دیروز روز خیلی خیلی خوبی بود. ممنون که همراهی کردی و قلبم را به وجد اوردی.


بهش میگم برو دکتری بخون، میگه سنم زیاده؛ میگم برو خارج، میگه سنم بالاست؛ میگم فلان کار، باز میگه از سنم گذشته. چی میگی تو عزیزم! همه توهم مثبت میزنن، تو توهم منفی میزنی چرا!؟ مشکل تو اینه که توهم بزرگ سن پنداری» داری. از نظرت خودت شااااید سنت بالا (اونم یه ذره) باشه، اما از دیدگاه من و همه! تو تازه شدی یک دختر 30 ساله؛ تموم شد رفت!!

پ.ن: دیگه واژه توهم» شده جز واژگان کلیدی!

وقتی توهم دانایی و توهم خود بزرگ بینی داشته باشید، سبب میشود که خود را یک کاشف بدانید».

روی سخنم با دو نفری هست که کشف یک بانوی فرهیخته را با وقاحت تمام و شومن بازی در یک سخنرانی صوری از آن خود کردند و خود را کاشف بی مانند روزگار نامیدند. خوشبختانه این روزها خرد جمعی درباره این دو به خوبی و درستی داوری کرده است.


دیشب با دوست نازنینم تا پاسی از شب گپ میزدم، میگفت توی کشورهای اروپایی گرفتن دو تا مدرک کارشناسی ارشد کار شایسته ای است و نشان از سواد و دانش اون فرد داره، اما توی ایران ارزش نداره، توی ایران آدم باید فقط بره دکتری بگیره و بزنه توی سر بعضیها و حالِ بعضیها را بگیره! یعنی عاشقتم، تموم شد رفت!


نمیدونم در وصف بعضی حیوان صفتها چی بنویسم؟ چی دارم که بنویسم؟ حتی از به زبان اوردنش خجالت میکشم. شما تصور کنید این حیوان که در لباس انسان است از اول صبح تا آخر شب فقط به مرزیشن و میان تنه فکر میکنه و نکته ی وحشتناکتر اینکه این آقا دکتر هم هست، استاد هست، خیر سرش چندین سال در اروپا و آمریکا زندگی کرده، اما چشمش فقط به دنبال این برنامه ها هست، بگم ضحاکی؟ بگم اهریمنی؟ درد و رنج من از اینه که این آدم بیمار و کج فهم اومده به بهترین دوستم و کسی که ارزش خیلی زیادی واسش قائلم، پیشنهاد داده، اونم چه پیشنهاد شرم آوری! و چقدر دوست من نجیبه، چقدر اصیله و چقدر بزرگمنش هست که بجای اینکه به این شازده توهین و ناسزا بگه، فقط بلاکش کرده.


مورد داریم طرف (همون کاشف و کاتب) رفته زیراب دوست و همکلاسیشو زده تا نتونه اپلای آلمان بگیره. بعدش همون استاده اومده گفته فلانی زیرابتو زده.
خب چرا خودتو مسخره خاص و عام کردی. مگه قراره کسی جای تو رو تنگ کنه؟ همین استاده که رفتی پیشش زیراب دوستتو زدی میدونی درباره تو چی فکر میکنه؟ چرا توهم دانایی و توهم خود بزرگ بینی باهم داری جانم؟

دیگه تصمیم گرفتم به این شرایط روح آزاری که در اون قرار دارم پایان بدم. دیگه بیش از این دوری از تو ممکن نیست. به هر روی یا تو رو واسه همیشه از دست میدم و یا تو رو واسه همیشه به دست میارم. نمیدونم اسفند قراره چطور تموم بشه و نمیدونم این آدینه.


سالها پیش که در کارگاهی در تهران بودم، با دوست بی نظیری آشنا شدم و عصرها مسیر طولانی را هم قدم با هم گپ میزدیم. او از عشقش به یکی از همکلاسیهای سابق من میگفت و منم به تنهایی خویش می اندیشیدم. سالها بعد او برای ادامه تحصیل به اروپا رفت و دو سالی ازش بی خبر بودم تا چندی پیش که به ایران بازگشت و باهاش تماس گرفتم. برام از رنج های بی پایانش گفت، از اینکه انسولینی که در ایران استفاده میکرده را نتونسته در خارج پیدا کنه و به توصیه پزشک اونجا انسولینش را عوض کرده و همین امر باعث سرگیجه های متوالی و در نهایت چندین بار غش کردنش در کف خیابون شده و به مدت 6 ماه در اونجا بستری بوده. از اینکه پولش تموم شده بوده و چندین شب کارتن خواب بوده! از بی وفایی دوستان هم رشته ی ایرانی اش بهم گفت تا سنگ اندازی استاد راهنماش (به قول خودش سوپرمن). در نهایت به هزار بدبختی تنوسته بیاد ایران و حالا چشم راستشو داره از دست میده و باید عمل کنه و کلیه هاش نارسایی پیدا کرده. از اینکه وزنش از 80 کیلو به 120 کیلو رسیده و از هزاران گرفتاری دیگر.

پ.ن: هیچی ندارم بگم!


دوستی که خودشو عقل کل میدونه بهم زنگ زده و میگه شنیدم دارید جابجا میشید، همون جای قبلیتون هستید یا اومدید شهر؟ گفتم مگه ما غیر شهر بودیم. میگه: خب شهرک بودید. بعدش در باور عوام، شهر مرکز به حساب میاد، و دور از مرکز، شهر به حساب نمیاد!! گفتم: مگه شما هم عوام هستید.

پ.ن: حالا بماند که این دوست عقل کلمون اگرچه خونه اش در مرکز شهر هست و به قول خودش در شهر است اما در یک کوچه بن بست و در خانه کلنگی 40 ساله. یعنی فقط زمینش ارزش داره که با اونم میشه فقط یک خانه نوساز در همون شهرک خرید.


دیروز بهترین روز سی سال گذشته ام بود. اولین ناهار مشترکی که با هم خوردیم. منم که مثل همیشه غرق نگاهت بودم و در آخر همگام شدن با تو.

همراهی با تو در تک تک ذرات وجودم چنان اثری گذاشت که تا مرکز شهر به هوای تو در اون هوای عالی پیاده رفتم.


مورد داریم که طرف خودشو استاد پارسی میانه (پهلوی) میدونه اما توی یکی از پوستراش عنوان به نام یزدان» را به خط پهلوی اشتباه نوشته، بعداً در توجیه این اشتباه میگه من به شیوه کهن وفادار نیستم. اوستادِ کاشف! شیوه کهن چی چیه؟ چی میزنی تو عامو؟

پ.ن: چندی پیش هم که نام خانوادگی خواهر یکی از هخامنشی شناسان نامی ایران را به اشتباه نوشتی!!


آقای کاشف دوباره توهم زدند که در کشف بزررررگ خود با استادان بنام زبانهای باستانی در جهان م نمودند. حالا جالبه نام 3 استاد را اورده که یکیشون کلاً روحش خبر نداره، دومی کلاً با این کشف و نظریه مخالف است و سومی هم یک ماهه که مریضه و در بیمارستان بستری است و دانشجوش ایمیلهاشو جواب میده.

پ.ن: جای شکرش باقیه که نام والتر هینتس را نیورده که در قبر بلرزه!


یکی لاف میزنه و خودشو با مدرک فوق لیسانس، دکتر جا میزنه؛ بهش باورم داره

یکی توهم میزنه و دروغ میگه

یکی فقط شومن هست و ابزارش مصاحبه، سخنرانی و شوی تلویزیونی هست

یکی فقط دنبال روابط هست

یکی زیرابزن فرنگی هست که با تخریب دیگران میخواد یه جایی برسه

و یکی های دیگر

آرزو میکنم سال جدید کمتر از این نوابغ ناب داشته باشیم.


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها